أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الأَمْرِ مِنْکمْ

شراب کهنه ساقی عجب مرد افکن است امشب
چنان پندارم از مستی که گلخن گلشن است امشب
بر افتاد از میان حایل تو با من من تو را مایل
به جامی عقل و دین ذایل چها آبستن است امشب
شکستم توبه پی در پی چه بشکن بشکن است امشب
ببین ای تشنه بر خونم که در تاب و تبت چونم
بر احوال دگرگونم پریشان دشمن است امشب
بریزم باده بر ساغر بگیرم تنگتر در بر
درآی آخر در آی از در که منزل ایمن است امشب
مرا از من برون آر و به آیینه نشانم ده
تویی بر آن هویدا من مرا پیراهن است امشب
ز من جز نامی از من کو که پیدا و نهانم او
به ساز آن کمان ابرو چه سوزی بر تن است امشب
خراب از وصل و هجرانم که پای از سر نمی دانم
به سوز و ساز پنهانم زبان سوسن است امشب
دم ساقی و سوز دل رهانندم از آب و گل
کنون ماییم و صد مشکل که از اهریمن است امشب
رها از خویش می باید که امدادی ز غیب آید
که شب تاریک و منزل بر کمین رهزن است امشب
به هر وادی که کام دل به لبیکی شود حاصل
چه شاید شکوه از باطل که حق بر توسن است امشب
به یمن ساغری از می زدم بر بیکران وی
که مست از جام پی در پی به سیر ذوالمن است امشب
دو صد منزل سفر کردم رسیدم خواست برگردم
چه بر گشتی که خود با من به سیر گلشن است امشب
نشایــــــــــــد آسمان ما را به ناز و غمزه بر گیرد
که یارم با دو صد صورت به کوی و برزن است امشب
بسوزی دیـن و ایـمانم برآشـوبی دل و جانم
هر آن صورت که آرایی به وجه احسن است امشب
به می از خویشتن رستم به هر صورت بپیوستم
به لبخندی شد از دستم که مه بر روزن است امشب
اشارت کرد، فهمیــدم که خود را در میان دیــــدم
به لبخندش بخندیدم که نخ بر سوزن است امشب
شدم از دست و یار آمد سرِ بوس و کنار آمــــد
هر آن کِشتم ببار آمد گل اندر دامن است امشب
برقص آ جانِ جانانم برقــــص آی و برقصانـــــم
رها از کفر و ایمانم رها از من، من است امشب
چه پیچ و تاب گیسویی خماریــن چشم و ابرویی
عجب خال و خط و رویی زبانم الکن است امشب
به فریادم رس ای ساقی هنوزش جلوه ها باقی
دلٍِِِِِِ دلبر شکار او مگر از آهن است امشب
برون از پرده می آید جمالش نیک بنمایــــــــــــد
چه سازم با دلارامی که کوته دامن است امشب
خوشا با وی به سر بردن می از پیمانه اش خوردن
که دوشم بوسه بر دست و امیدم گردن است امشب
حرامش باد اگر یکدم به دام زلف غیر افتد
حرامم جز به آغوشش که بر جان مأمن است امشب
به خلوت عشقبازی را چه تصویری از این خوشتر
که لب بر لب هم آغوشیم و شوری بر تن است امشب
نفخت فیه من روحی به استــــــــــمرار و دم بر دم
به جانم جانِِ جانان است و تن پیراهن است امشب
نه تنها من خــــــراب از او ،به جامِ شیخ و شاب از او
به یک جرعه شراب از او جهانی روشن است امشب
چها میبند از جلوت، شراب و شاهد و خلوت
دلِ نازک خیال من که صید ذوالمن است امشب
شدم مجنون کــــــــــوی او که لا الله الا هو
مسلمانان (صفایی) کو که لیلی با من است امشب
هرآن می خواستیم آن شد وصالش سخت آسان شد
سیه مستی مسلمان شد به صبحی روشن است امشب
الحمدلله
